مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
تو صبح روشنی که به خورشید رو کنی حاشا که شـام را خـبر از تار مو کنی طـوفـانی و تـمـوّج اگر سـر بـرآوری آتـشـفـشـان دردی اگر سـر فـرو کنـی میخـواستی طلـوع فـراگـیر صبح را با ابتـهـاجِ خـطـبـۀ خـود بـازگـو کـنی میخواستی جماعت مست از غرور را بـا اشـک هـای نـافـلـه بـیآبـرو کـنـی عـطـر حـسین را همه جـا میپـراکنی همچون نـسیـم تا سـفـر کو به کو کنی پنهان شده است گل پس باران برگها بایـد که بـاغ را به تـمـنّـاش بـو کـنی! وقـتِ وداع آمـــده بــا پــارههــای دل با خـون دل برای قـیـامت وضـو کنی! |